بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
انگشتانم مورمور می شوند... خسته ام...
از این نوشته های بازاری خسته ام......
و از این جمله هایی که لق میزنند ، دائماً
از این ( عین ) های کشیده...
از این ( دال ) های شکسته...
و حرفهایی که درست سر بزنگاه
همگی ( جیم ) میشوند...خسته ام
و تو هنوز میگویی بنویس!....
میخواهی من این جمله ها را تا کـــجــــــــــا ... بکشم؟
***
بـیــا ... نزدیـــک تر بــیــــا .....
چشمانت را کمی سست کن .. و دهانت را قرص..
و باورهایت را ، لحظه ای به من بده.....
زمانی که کوچه ها تنگ اند و سقف ها کوتاه
و بی هیچ حرکتی حتی ، سرت به سنگ میخورد
زمانی که سبز ، سبز نیست و آبی ، آبی
و بنفش نقطه چین میشود
زمانی که بودنها ، در خط های فاصله تحریر میشوند
و هر خانه ای را که در می زنی از خانه ی همسایه سری بیرون می آید
من سکوت را چونان دعای عهد
هر صبح ، زمزمه می کنم .........